گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-مشرق زمین
فصل سی و یکم
.IV- امپراطوری جدید


مبانی متزلزل تمدن جدید- علل امپریالیسم ژاپن- مطالبات بیست و یک گانه- کنفرانس واشینگتن- قانون مهاجرت 1924- حمله به منچوری- کشور جدید- ژاپن و روسیه- ژاپن و اروپا- آیا باید امریکا با ژاپن بجنگد؟
ژاپن جدید، باوجود ترقی سریع خود، پا بر مبانی متزلزلی دارد. جمعیت آن، که در عهد شوتوکو تایشی در حدود 3000,000 بود، در عصر هیده یوشی، 17000,000 و در زمان یوشیمونه به 30,000,000 و در پایان سلطنت میجی، یعنی در 1912، به 55000,000 رسید.1 به این ترتیب، جمعیت ژاپن در مدت یک قرن دو برابر شده و مشکلات فراوانی برای
---
1. جمعیت امپراطوری ژاپن، یعنی ژاپن و کره و فرمز و برخی از مستملکات کوچک آن، در 1934 به هشتاد میلیون بالغ بود. اگر ژاپن بتواند مردم منچوری را رام کند، آن وقت، برای صلح و جنگ، یکصد و ده میلیون تن در اختیار خواهد داشت. چون تکثیر سالانة ژاپنیان در حدود یک میلیون است، و افزایش جمعیت ایالات متحدة امریکا رو به توقف گذاشته است، احتمالا بزودی این دو کشور از لحاظ جمعیت برابر خواهند شد.

این کشور کوهستانی، که زمینهای قابل کشت فراوان ندارد، به بار آورده است: جمعیتی برابر نصف جمعیت ایالات متحدة امریکا باید در خاکی که بیش از یک بیستم خاک ایالات متحده نیست زندگی کند. ژاپن، برای تأمین معاش خود، به تولید صنعتی گراییده است. ولی متأسفانه از حیث مواد معدنی و سوختنی، که برای صنایع ضرورت دارند، فقیر است. می توان از رودهای کوهستانی نیروی برق به دست آورد. اما این منابع، حتی اگر مورد استفادة کامل قرار گیرند، بیش از یک ثلت بر نیروی برق کنونی نخواهد افزود، و بنابراین، برای آیندة ژاپن کافی نخواهند بود. در جزیرة کیوشو و جزیرة هوک کایدو، رگه های دورافتادة زغال سنگ یافت می شود، و در جزیرة ساخالین نفت موجود است. اما ژاپن از آهن، که شالودة صنعت به شمار می رود، تقریباً محروم است. از اینها بالاتر، در نتیجة پایین بودن سطح زندگی ژاپنیان، تولید ژاپن همواره بیشتر از مصرف آن کشور است، و کارخانه ها، که روز به روز مجهزتر می شوند، اضافه تولید فراوان دارند و اجباراً دنبال بازار فروش می گردند.
در چنین وضعی الزاماً امپریالیسم پدید می آید. امپریالیسم تلاش یک نظام اقتصادی است برای تسلط- به وسیلة عامل خود حکومت- بر نواحی بیگانه ای که، از لحاظ مواد و سوخت و بازار و سود، نیازهای آن نظام اقتصادی را برآورده می کنند. ژاپن در کجا می تواند نیازهای خود را برآورد؟ ژاپن نمی تواند به هندوچین یا هند یا استرالیا یا فیلیپین چشم طمع بیندازد، زیرا این سرزمینها زیر سلطة دول غربی قرار دارند و قوانین گمرکی آنها به سود اربابان سفیدپوست و به زیان ژاپن وضع شده است. اما در چین، که همسایة ژاپن است، وضع آن گونه نیست. از این رو، ژاپن کشور چین را که در نواحی گوناگون خود، مخصوصاً منچوری، منابع غنی زغال سنگ و آهن و گندم، و نفوسی فراوان برای کار و جنگ و مالیات پردازی دارد، حصة مقسوم خود می داند. اما به چه حقی؟ به همان حقی که انگلیس هند و استرالیا را گرفته، فرانسه هندوچین را ربوده، آلمان شانتونگ را ضبط کرده، روسیه پورت آرتور را از آن خودشمرده، و امریکا فیلیپین را به خود بسته است. حاجت اقویا خود نوعی حق محسوب می شود! کشورگشایی بهانه لازم ندارد، فقط قدرت و فرصت می خواهد. جهانی که بر تنازع بقای داروینی استوار است، برای تحصیل موفقیت، به کار بردن هرگونه وسیله را مشروع می شمارد. جنگ جهانی اول و، پس از آن، بحرانهای اقتصادی بزرگ اروپا و امریکا مجالی
،

مناسب برای ژاپن فراهم آوردند. ژاپن در طی جنگ جهانی اول توانست، مانند ایالات متحدة امریکا، مقدار تولید خود را بالا ببرد، زیرا بر بازارهای خارجی اروپا، که در چنگال جنگ دست و پا می زد، تسلط یافت. بالاتر از این، چون جنگ جهانی اروپا را ناتوان ساخت، دست ژاپن کمابیش در شرق باز شد. پس، در 1914 به شانتونگ حمله برد و، در سال بعد، چین را با مطالبات بیست و یک گانة خود زیر فشار گذاشت. بی گمان، اگر این مطالبات تحقق می یافت، چین به صورت مستعمرة خاص ژاپن درمی آمد.
قسمت اول این مطالبات ایجاب می کند که چین تسلط ژاپن را بر شانتونگ به رسمیت شناسد. قسمت دوم متضمن امتیازات صنعتی و حقوق خاص ژاپن در منچوری و مغولستان خاوری است. در قسمت سوم، پیشنهاد شده است که بزرگترین مؤسسة استخراج معدن سرزمین چشن مشترکاً به وسیلة مقامات ژاپنی و چینی اداره شود. قسمت چهارم تلاش ایالات متحدة امریکا را برای ایجاد یک مرکز زغال گیری در نزدیکی فوچو خنثی می کند و از چین می خواهد که هیچ جزیره یا بندر یا لنگرگاهی را در اختیار دولت ثالثی قرار ندهد. قسمت پنجم مقرر می دارد که مشاوران ژاپنی برای دستگاههای سیاسی و اقتصادی و نظامی چین تعیین شوند، در شهرهای بزرگ چین، مقامات چینی و ژاپنی مشترکاً سازمان پلیس را اداره کنند، و چین حداقل نصف مواد جنگی مورد حاجت خود را از ژاپن بخرد، و به ژاپن حق بدهد که در چین سه راه آهن مهم بسازد و در ایالت فوکین آزادانه به تأسیس بندر و راه آهن و استخراج معدن بپردازد.
ایالات متحدة امریکا به ژاپن اعتراض و اعلام کرد که برخی از این مطالبات ناقض تمامیت خاک چین و خلاف اصول «سیاست درهای باز» است. پس، ژاپن از قسمت پنجم مطالبات چشم پوشید و بقیه را، با تغییراتی، در روز هفتم مه 1915، همراه با اتمام حجتی، به حکومت چین تسلیم داشت. روز بعد، حکومت چین اتمام حجت ژاپن را پذیرفت. چینیان مصرف کالاهای ژاپن را تحریم کردند، اما ژاپن وقعی نگذاشت، زیرا مطمئن بود که چینیان، دیر یا زود به اقتضای سودجویی خود و ارزانی کالاهای ژاپنی، دست از تحریم خواهند کشید. در 1917، رجل خوش مشرب ژاپنی، ویکنت ایشی ای، به امریکا رفت و وضع ژاپن را برای مردم امریکا شرح داد و رابرت لنسینگ، وزیر امور خارجة امریکا، را راضی کرد که با ژاپن معاهده ای ببندد و بپذیرد که «ژاپن در چین، مخصوصاً در قسمتی که مجاور مستملکات آن است، منافع خاصی دارد.» در 1922، هیوز، وزیر امور خارجة ایالات متحدة امریکا، در کنفرانس واشینگتن نمایندگان ژاپن را موافق گردانید که آن کشور اصل «سیاست درهای باز» را در مورد چین به رسمیت بشناسد و نیروی دریایی خود را تنها به شصت درصد نیروی دریایی انگلیس یا امریکا برساند.1 در پایان این کنفرانس، ژاپن موافقت کرد که قسمتی از شانتونگ
---
1. این نسبت مطابق طول خطوط دریایی امریکا و انگلیس و ژاپن تعیین شد.

را که در حین جنگ جهانی از چنگ آلمان بیرون آورده بود، به چین بازگرداند. ضمناً اتحاد انگلیس و ژاپن گسیخت و امریکا مجدوب رؤیای صلح ابدی شد.
امریکا، در نتیجة خوش بینی عظیم خود نسبت به آینده، مرتکب قصور سیاسی بسیار مهمی شد. تئودور روزولت، رئیس جمهوری امریکا، که امریکاییان سواحل اقیانوس کبیر را از مهاجرت مداوم ژاپنیان به کالیفرنیا ناراحت یافت، با حسن نیتی که در پس ظاهر پرجوش و خروش خود داشت، در 1907 با ژاپن پیمانی بست و ژاپن را متعهد گردانید که از مهاجرت کارگران خود به ایالات متحده جلوگیری کند. اما تولید مثل ژاپنیان ساکن امریکا به قدری زیاد بود که همچنان ایالات باختری امریکا را به زحمت انداخت. پس، برخی از ایالات باختری، با وضع قانون، اتباع بیگانه را از حق تملک زمین محروم کردند. کنگرة امریکا هم در 1924 درصدد محدود کردن تعداد مهاجران بیگانه برآمد. قانونی که از تصویب کنگره گذشت، مهاجرت مردم آسیا را به ایالات متحده ممنوع شمرد، ولی برای تعیین سهمیة مهاجران کشورهای غیر آسیایی فورمولی تنظیم کرد.1 این تفکیک نژادی ضرورتی نداشت، زیرا فورمول کنگره چنان بود که اگر بی تبعیض در مورد همة قاره ها یا نژادها به کار بسته می شد، باز می توانست راه را بر مهاجران آسیایی ببندد. از این رو، پس از تصویب آن قانون، وزیر امور خارجه به کنگره اعتراض کرد و اظهار داشت که «برای مقصود موردنظر، وضع چنین قانونی لازم نیست.» ولی هواخواهان آتشین قانون مهاجرت یادآور شدند که، چون سفیر ژاپن دم از «عواقب وخیم» این قانون زده و به این وسیله امریکا را تهدید کرده است، کنگره باید حتماً آن را بگذراند. چنین نیز شد.
ژاپنیان قانون مهاجرت را در حکم اهانتی نسبت به خود دانستند، و برآشفتند. تظاهراتی برپا و نطقهای بسیار ایراد شد. حتی یک میهندوست، در مقابل منزل ویکنت اینویه، به عنوان ابراز شرمندگی ملت ژاپن، دست به هاراکیری زد. اما، چون ژاپن در سال 1923 از زلزله آسیب فراوان دیده و ناتوان شده بود، رهبران کشور آرامش را حفظ کردند و، به انتظار روزی که اروپا و امریکا به ضعف گرایند و مجال انتقام پیش آید، شکیبایی پیش گرفتند.
بحران اقتصادی عظیمی که پس از جنگ جهانی اول در امریکا درگرفت، ژاپن را از فرصت مناسبی برای اجرای نقشه های دیرین خود در خاور دور برخوردار کرد. حکومت ژاپن می ترسید که چینیان راه آهن و سایر مؤسسات ژاپنی را در منچوری به مخاطره اندازند. پس، در سپتامبر 1931، به عذر اینکه مقامات چینی منچوری با سوداگران ژاپنی بدرفتاری
---
1. مطابق قانون 1924، هرساله حکومت ایالات متحدة امریکا تعداد کل مهاجرانی را که می پذیرد تعیین می کند. «درصد» معینی از این تعداد به هر کشور تعلق می گیرد، و برای یافتن این «درصد» باید تعداد مهاجرانی را که هر کشور در سال 1890 به ایالات متحده فرستاده بر کل جمعیت ایالات متحده در آن سال تقسیم کرد.
ت
کرده اند، به ارتش خود اجازه داد که به منچوری بتازد. چین، که در آن موقع به سبب انقلاب و جدایی ایالات از یکدیگر، و وجود سیاست بازان قابل خرید، سخت آشفته بود، کاری جز تحریم کالاهای ژاپنی نتوانست؛ تحریم کالاها به ژاپن بهانه داد که به شانگهای نیرو بفرستد (1932). در مقابل این عمل ژاپن، تنها بخشی از چین به دفاع برخاست. اعتراضات امریکا هم نتایجی فوری نداد. دول اروپایی، که فقط به منافع بازرگانی خصوصی خود می اندیشیدند، با احتیاط، اعتراض امریکا را «از لحاظ اصولی» مورد موافقت قرار دادند. ولی در برابر وضع اسف آوری که به اقتدار سفیدپوستان در خاور دور خاتمه می داد، اقدام مشترکی نکردند. هیئتی، به ریاست ارل لیتن، از طرف جامعة ملل مأمور بررسی موضوع شد و ظاهراً از روی بیطرفی کامل به موضوع رسیدگی کرد و گزارشی «به جامعة ملل» تقدیم داشت. اما ژاپن، مانند امریکا، که در 1935 از دادگاه جهانی کناره گرفته بود، جامعة ملل را ترک گفت و، همچون امریکا، دلیل آورد که میل ندارد مورد قضاوت دشمنان خود قرار گیرد. در فاصلة اوت 1932 و مه 1933، صادرات ژاپنی، به علت تحریم چینیان، به چهل و هفت درصد مقدار سابق رسید. اما در همین هنگام، ژاپن تجارت فیلیپین و مالایا و جزایر اقیانوس کبیر را از چنگ چین بیرون آورد. در 1934، سیاست بازان ژاپن، به کمک متنفذان چین، توانستند حکومت چین را به تهیة قوانین گمرکی جدیدی برانگیزند. این قوانین ورود کالاهای ژاپنی را تسهیل کرد و به صادرات دول غربی لطمه وارد ساخت.
در مارس 1932، ژاپنیان در منچوری دولت دست نشاندة منچوکوئو را به وجود آوردند و هنری پویی، وارث دودمان چینی منچو، را رئیس جمهور آن گردانیدند و سپس در دو سال بعد وی را کانگ ته نامیدند و امپراطور شمردند. کارگزاران امپراطور منچوکوئو یا ژاپنی یا از چینیان تابع ژاپن بودند، و هر کارگزار چینی یک مستشار ژاپنی داشت. در حینی که اصل «سیاست درهای باز» محفوظ بود، ژاپنیان برای در دست گرفتن بازرگانی و منابع منچوکوئو کوششها کردند. با آنکه مهاجرت ژاپنیان به منچوری شیوع نیافت، سرمایه های ژاپنی سیل وار به آن سرزمین ریخت. برای اغراض تجارتی یا نظامی، جاده و راه آهن ساختند و، برای خرید راه آهن شرقی که در اختیار حکومت اتحاد جماهیر شوروی بود، آغاز مذاکره کردند. ارتش پیروز و توانای ژاپن نه تنها حکومت جدید منچوکوئو را بنیاد نهاد، بلکه در سیاست حکومت ژاپن نیز مداخله کرد. از این گذشته، ایالت جهول را برای پویی تسخیر کرد و تقریباً تا پکن پیش رفت، اما، از سر بزرگواری و در انتظار فرصت مناسب، عقب نشست.
در این هنگامه، نمایندگان ژاپن در نانکینگ تلاش می ورزیدند که حکومت چین به رهبری اقتصادی و سیاسی کامل ژاپن سرفرود آورد. ژاپن قصد داشت، پس از مقهور ساختن چین از طریق غلبة نظامی یا به وسیلة وامهای اقتصادی، با دشمن دیرین خود، امپراطوری روسیه، که اکنون به صورت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آمده بود، دست و پنجه نرم کند. ارتش

ژاپن می توانست به راه آهن تک خط سراسری سیبری، که مانند ستون فقرات اهمیت داشت و چین و ولادی وستوک و ناحیة بایکال را به پایتخت روسیه پیوند می داد، بتازد و دست به قطع آن بزند. برای این منظور، قادر بود که از سراسر راه کاروانرو مغولستان به کالگان و اورگا، یا از راه مرزی منچوکوئو به چینا، یا صدها نقطة حساس دیگر منچوکوئو که بر آن راه آهن تسلط داشتند، استفاده کند. به این مناسبت، روسیه، با التهاب و جسارت، خود را برای کشمکش پرهیزناپذیر آینده آماده کرد: در کوزنتسک و ماگنتوگورسک به استخراج معادن زغال سنگ و تأسیس کارخانه های فولادسازی، که می توانست در زمان جنگ به صورت کارخانه های اسلحه سازی درآید، مشغول شد؛ در ولادی وستوک، عدة کثیری زیردریایی برای مقابله با ناوگان ژاپن گردآورد؛ همچنین، به قصد تخریب مراکز تولید و راهها و شهرهای تخته ای ژاپن، صدها هواپیمای بمب افکن مهیا کرد.
در پشت این صحنة ناخجسته، دولتهای اروپایی، که رام و سربه زیر شده اند، قرار دارند: امریکا، به علت از دست دادن بازارهای چین، به خود می جوشد؛ فرانسه به آتیة خود در هندوچین اطمینان ندارد؛ انگلیس از آیندة استرالیا و هند بیمناک، و از رقابت ژاپن در چین و سراسر امپراطوری شرقی خود آشفته است؛ با این وصف، فرانسه به جای مخالفت با ژاپن، به آن کمک مالی می دهد؛ انگلیس حیله گر، با شکیبایی بیسابقه منتظر می ماند تا رقبای تجارتی او در آسیا به جان یکدیگر بیفتند و بار دیگر دنیا را به او واگذارند. تصادم منافع دول روز به روز شدیدتر، و لحظة ستیزة علنی نزدیکتر می شود. ژاپن اصرار می ورزد که شرکتهای نفت بیگانه ای که به ژاپن نفت می فروشند در خاک ژاپن مخازن بزرگی بسازند و همیشه مصرف شش ماه ژاپن را ذخیره کنند. منچوکوئو برای تأمین نفت مورد حاجت خود تنها با ژاپن به معامله می پردازد. پارلمان کشور اوروگه به ژاپن اجازه می دهد که بر ریودولاپلاتا بندر آزادی بسازد و، بدون پرداخت عوارض، کالاهای خود را به اوروگه وارد کند. رئیس جمهور اوروگه مخالفت می نماید، و بانگ اعتراض امریکاییان برمی خیزد. با اینهمه، ژاپن با سرعت فوق العاده، بشتاب تجارت امریکای جنوبی را ربوده و به افروختن آتش جنگ بین المللی و شرکت امریکا در آن کمک کرده بود. اکنون که نفوذ ژاپن، تندتر و تیزتر از نفوذ آلمان، در امریکای لاتین توسعه می یابد و خاطرات جنگ بین المللی فراموش می شود، مقدمات جنگ دیگری فراهم می آید.
آیا باید امریکا با ژاپن بجنگد؟ نظام اقتصادی ما امریکاییان از ثروتی که به برکت علم و سازمانهای اداری و کار زاده شده است، سهم عظیمی به طبقة سرمایه دار می بخشد. این سهم چنان بزرگ است که برای تودة تولیدکننده چیز قابلی باقی نمی ماند. از این رو، تودة امریکایʠقدرت خرید کالاهاʠتولیدی خود را ندارد. پس، قسمتی از کالاها ϘѠداخل کشور

به فروش نمی رسند، و برای فروش آنها باید بر بازارهای خارجی دست یافت. اگر فتح بازارهای خارجی میسر نشود، یا باید از تولید کاست یا در بسط مصرف داخلی کوشید. وضع نظام اقتصادی ژاپن از وضع نظام ما وخیمتر است. زیرا ژاپن نه تنها، برای فروش کالاها و حفظ ثروت متمرکز خود، از فتح بازارهای بیگانه ناگزیر است، بلکه باید سوخت و مواد خامی را هم که برای صنایع لزوم حیاتی دارد از خارج تأمین کند. وضع ژاپن در برابر امریکا نمودار یکی از طنزهای نیشدار تاریخ است: امریکا در 1853 ژاپن را بیدار کرد و از زندگی آرام فلاحتی به صنعت و بازرگانی کشانید. اکنون، همین ژاپن تمام قدرت و بصیرت خود را به کار انداخته است تا، با ارزانفروشی و تفوق سیاسی و غلبة نظامی، همان بازارهایی را که امریکا بهترین فروشگاههای محصولات اضافی خود شمرده است، برباید! در تاریخ بشر، هرگاه دو ملت برای ضبط بازارها به رقابت پردازند، معمولا آن ملتی که در عرصة رقابت اقتصادی شکست خورد، اگر از لحاظ منابع و تجهیزات جنگی نیرومند باشد، دست به اسلحه می برد!1
---
1. فراموش نباید کرد که این کتاب در 1934 نوشته شده است.

پایان سخن
میراث شرقی ما
تاریخ چهارهزاره و جریان پرمایه ترین تمدنهای قارة اعظم را با شتابی ناخواسته نگریسته ایم و، بی گمان، نه به فهم این تمدنها نایل آمده، نه حق آنها را ادا کرده ایم- مگر یک انسان توان آن دارد که در طی عمر خود از عهدة دریافت پا برآورد میراث دیرینة بشریت برآید؟ نهادها و رسوم و هنرها و خلقیات یک قوم فراورده هایی هستند که، بنابرقانون انتخاب انسب، از همة آزمایشهای راهجویانة آن قوم، از تمام شناختهای نسلهای متمادی برخاسته اند. از این رو، فهم تمدنها و، به طریق اولی، داوری دربارة آنها از مجال خرد یک فیلسوف و حیطة ذهن یک دانشجو بیرون است، و از اینجاست که اروپا و امریکا- این فرزند و نوادة خودخواه آسیا- هرگز به ارزش میراث کهن پدران خود پی نبرده اند، اگر هنرها و فنونی را که از شرق به غرب رفته اند یا، مطابق دانش محدود کنونی ما، نخستین بار در مشرق زمین پدید آمده اند برشماریم، در می یابیم که، بی عمد و جهد، پیکره ای از تمام تمدن بشری به میان نهاده ایم.
نخستین عنصر تمدن، کار است- کشتکاری و صنعتکاری، حمل و نقل و دادو ستد. در مصر به قدیمترین شیوة کشاورزی1 و آبیاری و تهیة نوشابه هایی چون فقاع و شراب و چای (که ظاهراً تمدن جدید بدشواری می تواند بدون آنها استوار ماند) برمی خوریم.2 صنایع دستی و مهندسی همچنانکه در اروپای پیش از ولتر سخت رونق داشتند، در مصر قبل از موسی نیز در مدارج کمال بودند. تاریخ کهن عمارات آجری به عصر سارگن اول می رسد. اول بار چرخ کوزه گری و چرخ ارابه در عیلام، و پارچة کتانی و شیشه در مصر، و ابریشم و باروت در
---
1. می توان گفت که در عصر نوسنگی، کشاورزی و دامپروری آسیا و اروپا از لحاظ قدمت برابر بودند. احتمالا فرهنگهای عصر نوسنگی آسیا از فرهنگهای عصر نوسنگی اروپا سالدارترند. به فصل ششم در کتاب اول رجوع کنید.
2. بدیهی است که ما، در این گونه موارد، به اکتشافات و معلومات موجود متکی هستیم. شاید اطلاعات آینده تغییر این مطالب را ایجاب کنند.

چین ساخته شد. طرز استفاده از اسب از آسیای میانه به بین النهرین و مصر و اروپا انتقال یافت. کشتیهای فنیقی پیش از عهد پریکلس، افریقا را دور زدند. قطبنما، که انقلاب تجاری اروپا را به وجود آورد، از چین برخاست. قراردادهای بازرگانی، مقدمات بانکداری و معامله با طلا و نقره اول بار در سومر پدید آمد. و چین، قبل از کشورهای دیگر، دست به معجزة تبدیل طلا و نقره به پول کاغذی زد.
دومین عنصر تمدن، حکومت است؛ و آن سازمانی است برای انتظام حیات فردی و زندگی جمعی- از طایفة [=کلان] اولیه تا خانوادة کنونی و دولت. نخستین اجتماعات روستایی در هند، و نخستین حکومتهای شهری در سومر و آشور برپا شدند. مصر، در جریان قرنها، با حداقل فشار، به سرشماری و وصول مالیات درآمد و تأمین صلح داخلی پرداخت. اورانگور و حموربی قانون نامه های بزرگ تدوین کردند؛ و داریوش، با ارتش و دستگاه چاپاری خود، یکی از منظمترین شاهنشاهیهای جهان را برپا داشت.
سومین عنصر تمدن، اخلاق است- آداب و رسوم، وجدان و نیکوکاری. اخلاق قانونی است که در روح رسوخ می یابد و افراد را به شناختن حق و باطل و مهارکردن امیال خود می کشاند. از این رو، جامعة بدون اخلاق متلاشی و شکار دولتی منسجم می شود. آداب مردمداری از دربارهای قدیم مصر و بین النهرین و ایران فرا آمدند. حتی امروز هم خاور دور می تواند آداب شایسته ای به غرب تند و بی شکیب بیاموزد. رسم تکگانی در مصر آغاز شد و با رسم تعدد زوجات (چندگانی)، که از عدالت به دور، اما برای نژادهای آسیایی سودمند بود، از دیرباز درافتاد و استقرار یافت. نخستین فریاد عدالت اجتماعی در مصر، و اولین ندای اخوت بشری و بینش اخلاقی در یهودستان به گوش مردمان رسید.
چهارمین عنصر تمدن، دین است- اعتقاد به عواملی در ورای طبیعت، برای تخفیف رنجها و اعتلای شخصیت و تقویت غرایز اجتماعی و نظم جامعه. گرامیترین اساطیر دینی اروپاییان در سومر و بابل و یهودستان ظهور کردند. داستانهای مربوط به آفرینش و طوفان عالمگیر و هبوط آدم و رستگاری نهایی بشر در مشرق زمین پرورده شد، و در همین جا بود که مریم، مادر خدا یا، به قول هاینه، «لطیفترین گل شعر»، در میان ربة النوعهای فراوان شکفت. خاستگاه یکتاپرستی و دلنشینترین ترانه های عشق و ستایش، و تنهاترین و افتاده ترین و شورانگیزترین شخصیت تاریخ جایی جز فلسطین نبود.
پنجمین عنصر تمدن، علم است- روشن دیدن، بدقت ثبت کردن، بیغرضانه سنجیدن. علم شناختی است که بتدریج اندوخته می شود و آن قدر عینی و صادق است که می توان با آن به پیش بینی پرداخت و بر حوادث تسلط یافت. مصر حساب و هندسه و گاهشماری را بنیاد نهاد. کاهنان و پزشکان مصری طبابت کردند؛ بیماریها را شناختند؛ به صدها گونه عمل جراحی دست زدند؛ و برخی از آرای بقراط، پدر یونانی طب، را پیش از او به میان نهادند. بابل اختران

را مورد تحقیق قرار داد؛ برای منطقة البروج تقسیماتی شناخت؛ و ماه را به چهار هفته، و روز را به دوازده ساعت، و ساعت را به شصت دقیقه، و دقیقه را به شصت ثانیه بخش کرد. هند اعداد ساده و ارقام اعشاری خود را به اعراب رسانید، و لطایف خوابگونه (هیپنوتیسم) و فن مایه کوبی را به اروپا آموخت.
ششمین عنصر تمدن، فلسفه است- تلاش برای تحصیل جهان بینی. انسان نیازمند بینشی جهان شمول است، اما، در لحظات فروتنی، نیک در می یابد که جهان بینی براستی تنها یک موجود لایتناهی را دست می دهد. بنابراین، فلسفه تجسسی است دلیرانه ولی بی نتیجه دربارة علل نخستین و معنی نهایی موجودات؛ تأملی است دربارة حقیقت و جمال و فضیلت و عدالت و انسان کامل و دولت بی منقصت. این تدقیقها، اندکی پیش از آنکه در اروپا روی نماید، در مشرق زمین رخ نمود. هنگامی که اروپا هنوز در حال توحش به سر می برد، مصریان و بابلیان به طبع و سرنوشت بشری اندیشیدند، و یهودیان در پیرامون حیات و مرگ رسالات جاویدان نوشتند. هندوان، حداقل در عصر پارمنیدس و زنون یونانی، با منطق شناسی و شناخت شناسی بازی کردند. قرنها پیش از زادن سقراط یونانی، فلسفة اولای اوپانیشاد پیدایش یافت، و بودا نظریاتی در شمار روانشناسی جدید آورد. اگر هند فلسفه را در دین غرق کرد و نتوانست خرد را از دستیاز امید و آرزو برکنار برد، چین فلسفه را از دین دور داشت و، قبل از عصر سقراط، متفکری پرورد که هنوز هم می توان آرای متین او را، شاید بی تغییر، هادی مردم و ملهم کشورداران شریف دانست.
هفتمین عنصر تمدن، ادب است- انتقال زبان، تربیت جوانان، ظهور و تکامل خط، آفرینش شعر و نمایش، تحریک خیالپروری، و ثبت کردن و یادآوردن گذشته. کهنه ترین آموزشگاههایی که برما معلومند، به مصر و بین النهرین تعلق داشت؛ حتی قدیمترین مدرسه های فن حکومت ابتکار مصریان بود. ظاهراً کتابت در آسیا پدید آمد: الفبا و کاغذ و مرکب در مصر، چاپ در چین. بابلیان، در کهنترین روزگاران، دستور زبان و کتاب لغت نوشتند و کتابخانه ساختند. پیش از پیدایش آکادمی افلاطون در یونان، هندیان به تأسیس دانشگاه پرداختند. آشوریان گزار ش نویسی را به صورت تاریخنویسی در آوردند، و مصریان تاریخ را به حماسه تبدیل کردند. خاور دور شعر را به عنوان ادراکی مستتر در الفاظی کوتاه پرورد و لطیفترین انواع شعری را به دنیای جدید عرضه داشت. نبونیدوس و آسور بانیپال، که برای باستانشناسان ما آثاری مهم به جا نهاده اند، خود از باستانشناسی آگاه بودند، و برخی از قصه هایی که هنوز کودکان ما را سرگرم می کنند، از میراثهای هند کهن به شمار می رود.
هشتمین عنصر تمدن، هنر است- آراستن حیات با رنگ و وزن و صورتهای خوشایند. ساده ترین هنرها تن آرایی است. حتی در مرحله های آغازین تمدنهای مصری و سومری و هندی، به جامه های ظریف و آرایش افزارهای فضیحت انگیز برمی خوریم. مقابر مصری از ساز و برگ

فاخر، ظرفهای سفالین زیبا، و نقشهای هنرمندانه ای که روی عاج یا چوب کنده شده است، مالامالند. مسلماً یونانیان در پیکرتراشی و معماری و پیکرنگاری و برجسته کاری نه تنها از آسیا و کرت چیزها آموختند، بلکه از شاهکارهایی که در عصر آنان هنوز در پیرامون رود نیل بود نیز درس گرفتند. معماری یونانی در ساختن ستونهای معروف به دوری و یونی از مصر و بین النهرین بهره جست. اروپا، گذشته از ستون، طاق ضربی و قبه و گنبد را نیز از این سرزمینها اقتباس کرد. معماری امریکایی کنونی از برجهای کهن خاور نزدیک تأثیر برداشته است. در سدة نوزدهم، نقاشی چینی و نقاشی ژاپنی وضع و جریان هنر اروپا را دگرگون کرد، و چین اروپا را با صنعت چینی سازی آشنا ساخت و رقیب خود گردانید. آوازهای پر وقر و جلالی که پاپ گرگوریوس کبیر در کلیسای کاتولیک رواج داد، از سرودهای حزن آلودی که یهودیان تبعیدی عتیق با وحشت در کنیسه های دورافتاده می خواندند، نشئت گرفت.
چنین است برخی از عناصر تمدن و بخشی از میراث شرقی مغرب زمین. ولی میراث فرهنگی مغرب زمین منحصر به میراث شرقی آن نیست. بخش بزرگی از آن مرده ریگ دنیای کلاسیک (یونان و روم) است.
کرت تمدنی تقریباً به قدمت تمدن مصر می آفریند و، مانند پلی، فرهنگهای آسیا و افریقا و یونان را به یکدیگر پیوند می دهد. یونان، برخلاف کشورهای کهن، به کمال هنری، و نه جسامت صوری آثار هنری می گراید، و به این ترتیب، عالم هنر را دگرگون می کند: معماری و مجسمه سازی خشن و مردانة مصر را با لطافت و ظرافتی زنانه می آمیزد و بزرگترین عصر تاریخ هنر را به بار می آورد. همة حوزه های ادب، در پرتو فیضان خلاق یونانیان آزاداندیش، رونق می یابد: حماسه های پیچیده، تراژدیهای عمیق، کمدیهای شاداب، و تاریخهای گیرا به خزانة ادب اروپا عرضه می دارد؛ دانشگاه می سازد و، در یک دورة درخشان کوتاه، آزادی فکر را تحقق می بخشد؛ ریاضیات و نجوم و فیزیک پزشکی را ، که از مصر و مشرق زمین به ارث برده است، با شدتی بیسابقه به پیش می راند، و فلسفه را به خود می آورد و سامان می دهد؛ برعکس کشورهای پیشین، همة مسائل حیات را به شیوه ای عقلی بررسی می کند؛ طبقات با فرهنگ را از نفوذ دین پیشگان دور، و از خرافات آزاد می گرداند؛ و برای تنظیم اخلاقی مستقل از مابعدالطبیعه تلاش می ورزد؛ انسان را از صورت رعیت امیران و شاهان بیرون می آورد و عضو جامعه (دولت وند) می خواند؛ به او آزادی سیاسی و حقوق مدنی و حریت فکری و اخلاقی بی نظیری ارزانی می دارد، و در نتیجه، دموکراسی را بنیاد می نهد و فردیت را ارج می گذارد.
روم این فرهنگ پهناور را تحویل می گیرد، در سراسر دنیای مدیترانه می گسترد، مدت پانصد سال در مقابل هجوم بربریان از آن پاسداری می کند، و سپس، با ادب رومی و زبان

لاتین، به اروپای شمالی می رساند؛ نیز، زنان را به قدرت و شکوه و آزادی فکری بیسابقه ای می رساند؛ گاهشماری اروپا را تغییر می دهد؛ اصول سیاسی و امنیت اجتماعی را به اروپاییان می آموزد؛ با قوانینی که بعداً، در طی قرون موهوم پرستی و آشفتگی و بینوایی، اروپا را انتظام می بخشند، حقوق فردی را تأمین می کند.
مقارن همین ادوار، خاور نزدیک و مصر باردیگر، به مدد تجارت و افکار یونان و روم، می شکفد: قرطاجنه ثروت و جلال صور و صیدا را کلا تجدید می کند؛ یهودیان پراکنده اما وفادار، تلمود را گرد می آورند؛ در اسکندریه علم و فلسفه رونق می گیرد؛ و از آمیختن فرهنگهای اروپایی و شرقی، دینی که رسالت آن تخریب قسمتی از تمدن یونان و روم و حفظ و تکمیل قسمت دیگر آن است، ظهور می یابد. آنگاه برای ظهور شامخترین جامعه های دورة باستان- آتن پریکلس، روم آوگوستوس، و اورشلیم هرودس- همة مقدمات فراهم می آید، و صحنه برای درام سه جانبی افلاطون و قیصر و مسیح آماده می شود.